یادداشت های روزانه همسر دکتر بکتاش

ساخت وبلاگ

امکانات وب

این چند وقت پیش دکترم‌هم رفتم. بهم‌گفت خیلی بختر شدی. درباره‌ی 《کاف》 باهاش صحبت کردم و گفت فکر شده برو جلو و خیلی منطقی باش چون اصلا جا نداری. بعد از اون کذشت. توی شرکت سرم شلوع بود چون مشغول نوشتن یک استراتژی برای یک برند هستم. کار جذابیه،عصرا هم‌چون اینجا نت ندارم‌می‌شینم به کتاب خوندن. توی اثاثگشی خیلی از کتاب‌اام‌رو نیاوردم چون جا نبود. یه حکمتی هم بود که کتاب‌های نخوتدم رو بخونم. الانم بیشتر کتاب می‌خونم. وای اگه بخوام‌با خودم رو راست باشم باید بگم که احساس می‌کنم‌کسی درونم هست و قلبم رو مشت و مال می‌ده. کسی انگار داره قلبم رو مثل خمیر‌نون ورز‌می‌ده. نمی‌دونم‌برمی‌گرده به جناب‌شعرهام یا چیزهای دیگا. نمی‌دونم‌برای چی‌اینقدر بی‌قرارم. سکوت کردم توی فکر رفتم و ترجیحم اینکه بنشینم و فقط‌نگاه کنم. نمی‌فهمم‌چیکار دارم می‌کنم با زندگی خودم. یه حال غریبی دارم. یه طپش قلب عجیبی دارم. شبا با دوتا قرص خواب می‌خوابم. فاصله‌ی نه و ده شب تا عصر که می‌رسم خونه رو کتاب می‌خونم. توی تخت می‌خوابم و کاری‌نمی‌کنم. نمی.دونم‌این بی‌قراری از چه چیزی نشئت می‌گیره. خواهرم رفت جواب سونوگرافی پاش رک‌نشون دکتر داد و دکنر گفت هیچی نیست و برش دار. هنوز نرفته برداره و احساس مبکنم‌یک‌ پروسه نگرانی هم سر‌این دارم. با ایتکه می‌دونم‌چیزی نیست. اما بحث اینجاست که الان‌چیزی‌آرومم‌نمی‌کنه. هرچی فکر‌میککنم‌هرچی‌و هرکاری می‌کنم یک چیزی این وسط داره سرجای خودش وول می‌زنه. دلم‌نشونه‌ای از جانب خدا می.خواد. تا توب سرکتم خوب و آرومم‌اما مبام‌خونه این شکلی می‌شم. احساس میککنم یه چیزی این وسط درست نیست. کاش خودش حواسش بهم باشه.‌نشونه‌ای جلوی روم بذاره و کمکم کنه. یادداشت های روزانه همسر دکتر بکتاش ...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشت های روزانه همسر دکتر بکتاش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azadehkhanoom بازدید : 50 تاريخ : شنبه 10 دی 1401 ساعت: 20:23

حس و حال این روزام‌عجیب و غریبه، توی فکر‌فرو می‌رم‌کتاب می‌خونم و فراری ام‌از همه‌چی.‌امیدوارم که‌هقته‌ی بعد هفته‌ی بهتری باشه. بفهمم‌چی‌می‌خوام و نشونه ها خودشون رو بهم نشون بون.‌مسیر برام‌روشن‌تر باشه.

یادداشت های روزانه همسر دکتر بکتاش ...
ما را در سایت یادداشت های روزانه همسر دکتر بکتاش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azadehkhanoom بازدید : 54 تاريخ : شنبه 10 دی 1401 ساعت: 20:23

خیلی معتقد نیستم ولی به شد چشمم به ساعت‌ای چفت می‌خوره. به شدت زیادی دارم ساعت‌های چفت می‌بینم. نشونه‌های عجیب و غریبی می‌بینم. احساس می‌کنم خودم رو باید برای چیزی آماده کنم که نیست. احساس می‌کنم از گیجی و منگی دارم دست به چیزها و کارهایی می‌زنم که درست نیست. انگار دارم از روی گیجی کارهایی میکنم که عواقب جبران ناپذیر یا دیرپذیری داره. نمی‌دونم دارم چیگار می‌کنم. روزا و شبا سخت و سنگین می‌گذره. امیدوارم که خوب باشه. دلم بی‌قراره. به طور جد احساس می‌کنم که بی‌قرارم. احساس می‌کنم که یک چیزی سرجای خودش نیست. حتی وقتی به خواهرم فکر می کنم که باید بره اون توپ کوچولو رو از توی پاش برداره تمام تنم می‌لرزه. امیدوارم که خوب باشه. تا اینجای کار کارهایی که رئیسم گفته بود رو انجام دادم. همکارم هم هنوز نیومده. گویا امروز قراره که دیر بگذره. احساس عجیب و غریبی دارم توی وجوذم که نمی‌دونم خوبه یا بده. هیچ ایده ی خاصی براش ندارم. یهو قغل میکنم و هیچی نمی‌گم دلم مي‌خواد گریه کنم ولی نمی‌تونم. جدی جدی که خدارا با که این بازی توان کرد؟ ز دست و دیده هردو فریاد که هرچه دیده بیند دل کند یاد. کاش کرمون بودم. وسط گنحعلی خان می‌نشستم و یواشکی جناب شعرهام رو می‌دیدم. انگار بعد از جندماه تازه الان داره یادم میاد که دیدمش. واقعا جدی جدی دیدمش. اون هم من رو دید. واقعا که دلم می خواد برم گلستان شهدا زل بزنم به آسمون بگم صبا گرچاره داری وقت وقت است که درد اشتیاقم قصد حان کرد و یه همچین چیزی.گویا همه‌چیز داره بر می‌گرده به روزای اولی که اومده بودم اینجا. همکارم سخت مریض شده و من اومدم سرجای خودم. کاری به اون صورت ندارم. یعنی اینجوری ام که باید یدونه استراتژی برند رو اوکی کنم. که میذارم فردا با خود رئيسم هماهن یادداشت های روزانه همسر دکتر بکتاش ...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشت های روزانه همسر دکتر بکتاش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azadehkhanoom بازدید : 49 تاريخ : شنبه 10 دی 1401 ساعت: 20:23